قـاب شیشـه ای

قـاب شیشـه ای

تو رفتی بعد تو حالم...
یه حالی مثل ِ مُردن بود ...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ مهر ۹۳ , ۱۰:۱۴
    ١٧٦
طبقه بندی موضوعی

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است


همه انگیزه ها درس نخونن یا فقط انگیزه ما درس نخونه و دانشگاه نمیاد؟:))

منم انگیزه دانشگاه رفتن رو از دست میدم :(

فکر ِ بچه مردم نیستن که :(

  • Lily ..


رفاه دستهای تو

شنیده ام به تازگی

برای ِ جذب مشتری

بغل ارائه میکند


"کاظم بهمنی"


پ.ن: :) :))

  • Lily ..

http://upload7.ir/imgs/2014-04/60229322840961841024.png

  • Lily ..

همه چی رو میسپرم به خودت خدا :) هرچی خیر وصلاحه پیش بیار:)

  • Lily ..

بدون سحری روزه نگیرین اوکی؟

بدون ِ شام روزه نگیرین اوکی؟

بدون اینکه شب پاشین آب بخورین روزه نگیرین اوکی؟

روزه این تربیت بدنی نرین

اوکی؟!

خرید نرین

اوکی؟!

من الان چنازه م!

هلاکم!

تشنگی پدرم رو در آورده!

لامصب ساعت چرا نمیگذره 



خدایا شکرت!

ولی بسمه!

همین که رفتم تو صف عین الرجبیون، دیگه همین یه روز بسه 

  • Lily ..


فکر میکنم از درست رفتم حسابی!

نمیخواستم دغدغه ای به دغدغه های ِ زندگیم اضافه بشه!

ولی انگار فهمیدن این مسئله برام مهم شده و استرسش هر روز خفه م میکنه!

کـاش زودتر بفهمم و خلاص شم از این استرس. اینطوری باز میفهمم شاید برای ِعرض اندام فرصتی داشته باشم!


  • Lily ..

چرا من حس میکنم انگیزه م متاهله؟:|

  • Lily ..

 حوصله اپ هم نیست!

فردا یه کوئیز دارم، از بس کد خوندم، مغزم قفل شده! 

تا حالا برا رفتن به دانشگاه انقدر ذوق نداشتم :D
فک کنم از دست ررفتم :)))

خوبه آدم یه انگیزه داشته باشه :))

  • Lily ..

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

  • Lily ..

دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو
که روی شاخه نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن
تا به ابد شنیده خواهد شد.
ـ سهراب سپهری ـ

  • Lily ..