بعضی وقتا میشینم فکر میکنم (آخرش این فکر کردن منو دیوانه میکنه!) که زندگی شاید همین باشه .که من هر روز بشینم غصه بخورم ... بعضی وقتها گریه م بگیره ... و بعضی وقتها تو اوج ِ خوشی بخوره تو حالم!
شاید زندگی همین باشه که وقتی هیچ کمبودی نکنی ،هزار فکر تو سرت که چه کمبودی داری که به چشم ِ کسی نمیای!
یا شایدم همین باشه که دست از همه چیز بکشی و فقط منتظر قسمت ِخدا باشی.. که خدا یه روزی ... یه جایی ... یکی رو میذاره جلو پات و تو رو از تنهایی درمیاره!
فکر میکنم و .. فکر میکنم و ... فکر میکنم .... و به نحوی زندگی برام زهر میشه! فکر میکنم و از هر حرفی یه نکته ای درمیارم.. فکر میکنم و از هر رفتاری یه چیزی برای ِ خودم برداشت میکنم ... فکر میکنم و حرفها روی ِ دلم تلنبار میشه .. سنگ میشه و ... به گلوم فشار میاره! اشک میشه و از چشمم پایین میاد ... و بعضی وقتها مشت میشه و رو سینه م فرود میاد ...