171
سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۱ ب.ظ
دلم میسوزد که دیگر دوست صمیمیام نیست. یعنی
دوستم هست اما دیگر با هم حرف نمیزنیم. من غر نمیزنم از زندگی ام. او هم
چیزی نمیگوید. دلم میخواهد تقصیرها را بندازم گردن او. وقتی ازم حالم را
پرسید و گفتم که خوب نیستم و گفت که تو هم که حالت هیچ وقت خوب نیست. دلم
یک جوری خالی شد. خب آدم که به دوستش الکی نمیگوید حالش خوب است وقتی که
نیست. فقط الان دلم میسوزد که دیگر دوست صمیمی ام نیست. بروم اینها را بهش
بگویم؟
"" لوا زند ""
* مینی مخاطب خاص! - از فیس.بوک
+ خدایا .. میشه این روزا به خوشی تموم شه؟
به اینکه باشه و نره؟..
خدایا خواهش میکنم ..
نمیخوام این روزا برام یه خاطره تلخ بشن ...
- ۹۳/۰۷/۲۲