قـاب شیشـه ای

قـاب شیشـه ای

تو رفتی بعد تو حالم...
یه حالی مثل ِ مُردن بود ...

پیام های کوتاه
  • ۲۶ مهر ۹۳ , ۱۰:۱۴
    ١٧٦
طبقه بندی موضوعی

173

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ
+ میخوای رفتم حرم، نزدیک ضریح زنگ بزنم حرف بزنی با امام رضا؟
- یه جورایی قهرم باهاش
+ با امام رضا؟ شاید صلاح و قسمت نبوده
- مگه من چی میخواستم ازش؟ که این یه ذره آرامش رو هم ازم نگیره ...


نمیدونم چی بنویسم... نمیدونم چی بگم... دستم یارایِ نوشتن نیست ... دلم میخواد بگم .. خیلی چیزا رو .. ولی دستم یاری نمیکنه ...
ذهنم خالیه ...
فقط میدونم دل کندن از تو برام سخته ... سختتر از هر چیزی...
درسته گقتی هستی .. تا وقتی که این دل کندن برام آسون باشه ..
ولی وفتی میدونم فکرت ... ذهنت ... روحت پیش یکی دیگه ست ...
خنده هات برا اونه ...
خوشحالی باهاش ..
مثل تیر میره تو قلبم ..
که من ..
چی کم داشتم ...

دلم آرومه .. ولی هر بچه ای هم می فهمه این آرامش قبل از طوفانه ...
وقتی داشتم باهاش حرف میزدم .... رفتم تو حموم .. آب و باز کردم و نشستم یه گوشه ...
هق زدم و .. هق زدم ...
اگه خودش نبود ...
اگه حرفهای ِخودش نبود . هیچ وقت آروم نمی شدم ..

چی بخوام دیگه خدا؟ ...

رفتم سر خاک داداشم ... پیاده اومدم خونه .. الان رسیدم ... با هر قدمی که برمیداشتم ... هر چقدر فکر کردم .. دیدم هیچی نمیتونم بخوام .. من فقط اونو میخواستم که نخواست ... به زور گرفته بودمش.. سه ماه نشد و به همین راحتی ازم گرفت ...
به همین راحتی...

کاش فقط این آرامش .. یکم بیشتر ادامه داشت ... یکم بیشتر ...

  • ۹۳/۰۷/۲۴
  • Lily ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی